سناریو :: عشق گمشده

پارت :: ۱۰
ویو :: نویسنده

همه بجز سانزو تو پذیرایی بودن.
سانزو تو اتاقش بود و داشت به خریداش فکر میکرد... به اینکه کی میتونه ازشون استفاده کنه.
یهو یه ایده‌ای به ذهنش رسید رفت طبقه پایین و همونطور که به سمت اشپزخونه میرفت بدون اینکه به اونا نگاه کنه پرسید : بچه ها نوشیدنی ها کجان ؟
ران : چی ؟! جرئت نکن تنها بخوری منم میخوام !
مایکی : منم میخوام.
تاکئومی : منو یادتون نره.
سانزو نوشیدنی ها رو اورد روی میز و به اسرار کوکو ، رینا هم خورد.

۱ ساعت بعد ::

همه بخاطر مستی خوابیده بودن. ولس سانزو زیاد مست نکرده بود.
رینا هم رو‌به‌روی رینا نشسته بود ، خیلی مست و سرخ بود. سانزو بلند شد و رینا رو بلند کرد و برد توی اتاق و انداختش روی تخت ، با دستش چونه رینا رو گرفت و داد بالا گفت : باورم نمیشه نقشه‌ام گرفت !
سانزو رینا رو خوابوند روی تخت و لباساش رو در ارود و بعد رینا رو لخت کرد...
رفت اون پلاستیک سیاه رو اورد و وسیله هایی ای که داخلش بودن رو در اورد. رینا با اینکه مست بود ولی چشماش گرد شد.........


پارت بعد رو الان مینویسم 😁
منتظر بچه باشین 💀
دیدگاه ها (۳)

پارت :: ۱۱

سناریو :: توکیو ریونجرز

سناریو :: روانیه عاشق

سناریو :: روانیه عاشق

سناریو :: عشق گمشده

Scenario :: Lost Love :: Part :: ۷

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط